ساحل به یادماندنی

دنیا از آن کسانی است که برای تصاحب آن با خوش خلقی و ثبات قدم گام بر میدارند

ساحل به یادماندنی

دنیا از آن کسانی است که برای تصاحب آن با خوش خلقی و ثبات قدم گام بر میدارند

جواب شعر کوچه فریدون مشیری(سیمین بهبهانی)

 

birdsbirdholdsbabyprv3hg.gifبی تو طوفان زده دشت جنوبم

 

صید افتاده آغشته به خونم

 

تو چنان می روی غافل از اندوه درونم.

 

بی من از شهر سفر کردی و رفتی ؟

 

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی ؟

 

تو ندیدی نگهت هیچ نیفتاد به رهی که گذشتی

 

تا در خانه ایستم , دگر ار پای نشستم .

 

گویا زلزله آمد

 

گویا خانه فرو ریخت سر من

 

تو همه بود و نبودی

 

تو همه شعر و سرودی

 

چه گریزی ز درونت

 

که ز پیشت بگریزم

 

من و یک لحظه جدایی نتوانم

 

نتوانم بی تو من زنده بمانم . . .

 

شعر کوچه فریدون مشیری

   

بی تو, مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم 

 

 

همه تن چشم شدم, خیره بدنبال تو گشتم

 

 

شوق دیدارتولبریزشد از جام وجودم

 

شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

 

در نهانخانه جانم گل به یاد تودرخشید

 

باغ صد خاطره خندید,

 

عطر صد خاطره پیچید:

 

یادم آمد که: شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

 

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

 

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

 

تو, همه راز جهان ریخته بر چشم سیاهت

 

من همه, محو تماشای نگاهت:

 

آسمان صاف وشب آرام

 

بخت خندان و زمان رام

 

خوشه ما فرو ریخته بر آب

 

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

 

شب و صحرا و گل و سنگ

 

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

یادم آمد, توبه من گفتی :

 

از این عشق حذر کن !

 

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

 

آب, آیینه عشق گذران است

 

تو که امروزنگاهت به نگاهی نگران است

 

باش فردا که دلت با دگران است

 

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن!

 

با تو گفتم:حذر از عشق؟- ندانم

 

سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم

 

روز اول, که دل من به تمنای تو پر زد

 

چون کبوتر, لب بام تو نشستم

 

تو به من سنگ زدی, من نرمیدم, نه گسستم

 

باز گفتم که; تو صیادی و من آهوی دشتم

 

تا به دام تو افتم همه جا گشتم و گشتم

 

حذر از عشق ندانم, نتوانم

 

اشکی از شاخه فرو ریخت

 

مرغ شب, ناله تلخی زد و بگریخت

 

اشک در چشم تو لرزید

 

ماه بر عشق تو خندید

 

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

 

پای در دامن اندوه کشیدم

 

نگسستم, نرمیدم

 

رفت در ظلمت غم, آن شب و شبهای دگر هم

 

نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

 

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم

 

بی تو, اما, به چه حالی من از آن کوچه گذشتم.